مجری:
این بار در خدمت جناب آقای کیهان ملکی پیشکسوت سینمای ایران هستیم. خوش آمد میگم خدمتتون. آقای ملکی، خیلی خوشحالم که از نزدیک شما رو میبینم. بفرمایید اگر که سلامی دارید با بینندگان بفرمایید خواهش میکنم.
میهمان:
عرض ادب و احترام. خوشحالم که در خدمتتون هستم. امیدوارم که این تایمی که با هم میگذرونیم تایم بدی نباشه ، مفید باشه.
مجری:
خواهش میکنم. آقای ملکی بفرمایید که تو این ایام کرونا کلا چجور بود اوضاع احوال کار. کلا اوضاع زندگی.
میهمان:
من خیلی خوشحالم که دوستان خیلی خوبی دارم. یادمه که سری اول که قرنطینه رو اعلام کردن، امین حیایی به من گفت که برنامه ت چیه. گفتم چطور مگه. گفت ما نمیدونیم چقدر طول میکشه، بیاین تایم رو با هم بگذرونیم. روز اولش هم من استقبال کردم هم اوقات بسیار خوشی رو با هم گذروندیم و خیلی مفید بود، خیلی هم با هم گپ و گفت داشتیم و جای همتون سبز، من بهم بد نگذشت.
مجری:
خب خداروشکر.یه سوال میخوام بپرسم که دوسدارم بدونم به طور کلی شما چی شد که وارد عرصه بازیگری شدین. از کجا شروع شد؟
میهمان:
حقیقتش رو بخواین، من توی خانواده ای بزرگ شدم که پدرم بزرگ خاندان بود. به شدت هم میزبان خوش مشربی بود. ما همیشه مهمون داشتیم. همه شب های هفته رو در طول هفته میهمان داشتیم. روزای تعطیل رو، یعنی پنج شنبه شب هارو سفره بزرگتری بود و تعداد میهمانان به قدری بودش که شاید سفره مون اول و آخرش به هم نمیرسید. بعد، پدر یه ویژگی دیگه که هم داشت اینطوری بود که هرکسی که توی مهمانی حضور داره، حالا جلسات اول این فرصتو بهشون میدادکه درواقع بیشتر ناظر باشند. اما میبایستی که حتما یه قطعه ای رو برای دیگران اجرا میکردند. حالا تو حوضه ترانه، می تونستند استند آپ، حالا اونموقع به این صورت نمی گفتند ، خاطره خوشی رو تعریف کنند جوک بگند، لطیفه تعریف کنند و برقصند، ساز بزنند، به هر حال باید یک حرکتی انجام میدادند. من توبخش هایی فعال بودم اما به ذهنم رسید که برای اینکه بدعتی باشه قطعاتی رو حالا با دوستان هم سن و سالانم، یا بعضا با کسایی که علاقه مند بودن که یکیش شوهرخاله م بود، آدم بسیار بذله گو سرحالی بود، میرفتیم و درواقع آیتم هایی رو تمرین میکردیم و برای جمع اجرا میکردیم که خیلی موفقیت آمیز بود. یا از سالای خیلی کوچیک که شاید 4 یا 5 ساله بودم که استارتش خورد، بعد یواش یواش قطعات نمایشی به هم سن و سالام تبدیل شد ولی این روند توی دبستان ادامه پیدا کرد. یادمه که برای تئاتر مدرسه انتخاب شدم یدونه شهر قصه رو ما کار میکردیم و اولش من قرار بود که، حالا همچین پرسونلی تو نمایش نبود ولی من اضافه کرده بودم پدر خاله سوسکه رو من بودم. بعد توی تمرینا رسیدم به این که باید حتما مورچه رو من بازی کنم. اینجوری شد که من دوتا نقش اونجا بازی کردم یه آیتم مستقلم توی حوضه ی سیاه بازی داشتم. دیگه از اون به بعد دیگه من گره خوردم با اون ماجرا. بعد ها هم ادامه پیدا کرد توی مقطع راهنمایی همینطور، یه چند سالی البته فاصله گرفتم ولی بعد از سربازی، حتی دوره سربازی ما بخشیش رو تو منطقه جنگی سربازی میکردیم. منیادم نبود، توی فیس بوک دوستان قدیم منو پیدا کردند از خاطراتشون، درواقع یادآوری شد که من بابت اینکه بچه ها حال خوبی نداشتن من براشون قطعات نمایشی اجرا میکردم و سرگرم میکردم دوستان رو. حالا اون جاهم بعدها که مرور کردم دیدم اونا که علاقه مند بودن جذب می کردم و خلاصه مینشستیم و یه تیکه های نمایشی اجرا میکردیم بعد که دیگه سربازیم تموم شد؛ اومدم و یه مقطعی رو روی رشته هایی مثل ریاضی کاربردی در کامپیوتر و ادبیات رو تا بخشی ادامه دادم تا حدودی اما قصد مهاجرت داشتم. هدفم این بود که برم برا همین این رشته ها رو دنبال کرده بودم که پذیرش دانشجویی بگیرم. بعد که درواقع از تصمیمش افتادم. تصمیم گرفتم در واقع کاری که دوسدارم رو، آکادمیک هم دنبال کنم دانشگاه خوندم و به موازات توی برنامه های تصویری جذب شدم تو تلویزیون و نمایش و دیگه این روند همچنان هست تا اموز که در خدمتتونم الان.
مجری:
خواهش میکنم. خیلی جالب بود براتون آرزوی موفقیت میکنم و سلامتی. اگر که فرمایشی دارید با ایرانیان مقیم امارات، پیامی دارید براشون خوشحال میشیم بشنویم.
میهمان:
از اینکه مهمانتونم خیلی خیلی خوشحالم. از اینکه حداقل یکی دو روزه که با دوستان مشاعر بودم که بسیار اکتیون. و خیلی حرفه ای عمل میکنند. و به نظرم میاد که علاوه بر انگیزه هدفمند زندگی میکنن خیلی ذوق میکنم. موفقیت هایی که شاهدم رو وقتی که میبینم، مثل هر ایرانی دیگه بهش افتخار میکنم. امیدوارم همیشه بدرخشید. ما هم گاهی بیایم بهتون سری بزنیم و مهمونتون باشیم.
مجری:
خیلی ممنون ما هم آرزوی موفقیت براتون داریم و به امید دیدار مجدد…
ممنون از شما همراهان گرامی که مارا در فضای مجازی دنبال می کنید.
همچنین شما میتوانید از طریق اپلیکیشن داماک، از ویدئو های ما دیدن کنید.